۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

سال بعد



سال بعد شاید

دستی که بوی سیگار می دهد

دست دوستم باشد که مزار مرا می شوید

(آبان صابری)



-------------------------------------------------------------------------

سال سیاهِ هشتاد و هشت !

با ما چه کردی که از تو می گریزیم و هیچ شوقی برای رفتن به سال نو نمانده است؟

هنوز مبهوت آن همه ناخوشی ام از جانبِ تو که همچون سونامی وحشتناکی، زندگی مان را زیر و زبر کرد. مگر چه هیزم تری فروخته بودیم به تو که سزاوار این همه نابسامانی باشیم؟

عید می آید و امسال به جای سبزه ، قاب عکس عزیزان مان را بر سفره هفت سین خواهیم گذاشت با روبانی سیاه در گوشه اش.

چطور به جشن بنشینیم وقتی هنوز رخت عزا از تن مان در نیامده است؟ وقتی جای خالی پدر را -که در بند است-با هیچ چیز نمی شود پر کرد؟

ما از بلندی بزرگی انگار پرت شده ایم در تو که هرچه تقلا می کنیم دست مان به هیچ جا بند نمی شود و همه ی راه های فرار بر روی مان بسته است .

دست از سر ما بردار لطفا !