۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

"سایه"ات بر سرِ شعر، مستدام

                          
       هوای روی تو دارم، نمی گذارندم                          مگر به کوی تو این ابرها، ببارندم
       ...
      مگر در این شبِ دیرانتظارِعاشق کُش                    به وعده هایِ وصال تو، زنده دارندم
                                          

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

در ذکر حکایت زمستان های سپری شده یِ مردمان پیش از ما



این چندساله که زمستان ها برفِ درست و حسابی نیامده ، پدرم بیشتر از قبل کم حرف و حوصله شده است.ساکت و مبهوت کنار پنجره می نشیند و حرفی نمی زند. ما اگر چیزی بپرسیم، جواب کوتاه و مختصری می دهد و باز می رود به عالم خودش؛ به سال های دورتری که برف های سنگین می بارید و راه ها بند می آمد و سرما، پیرِ آدم را به دستش می داد و زندگی سخت می شد امّا برف و زمستان، موهبت های خودش را هم داشت.


این ها را پدرم تعریف می کرد وقتی هنوز سرِحال بود و برای ما از گذشته ها می گفت که "برف می بارید قدّ آدم" و این که کوچه های تنگ و تاریک ده بسته می شد و مجبور می شدند "سو" بزنند از زیر برف ها و راهی باز کنند به بیرون. هیزم ها را بیاورند و بریزند توی بخاری هیزمی و شال و کلاه کنند و "پاتاوه"ببندند به پاها و "برف رو"(پاروی بزرگ)ها را بردارند خودشان را بکشانند پشت بام و تا "دم دم های ظهر" برف همه ی خانه های در و همسایه را بیندازند و گاهی دست ببرند در جیب بلند پالتوی پشمی و توت خشک و کشته ی زردآلو درآورند و ...گاهی همین جور از سرِ خوشیِ بی دلیل "کمر واراست کنند و به غریو بلند، هَرای سر دهند" تا بلکَم دخترهای دمِ بخت، سرشان را از دریچه های خانه های کاه گلی درآورند و ... برف ها را که انداختند، بیایند و تکیه دهند به پشتی های ترکمنی و پاها را بچسبانند به بخاری و چای داغ هورت بکشند و تخمه هندوانه تفت بدهند و دور هم بنشینند و اگر دست داد تریاکی بگذارند سرِسیخ و حالی ببرند و...

خلاصه ندانند که روز و شب چه طور سر می شود و اصلا خیال شان هم نباشد. فارغ و بی خیال از همه ی جهان و مافیها، لنگ ها را دراز کنند و ..شعر تعریف کنند و قاه قاه بخندند و برای انبساط خاطر اهل وعیال، بادی رها کنندو..

*

حالا خیلی سال گذشته است.نه برف آن چنانی می بارد ونه پدرم آن حال و حوصله ها را دارد . ناراضی نیست البته از جوانی اش و بیشتر حسرت روزگار و احوال ما را می خورد که فرصت خوشی نداریم همیشه نگران فرداهای نیامده ایم.