۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

عاشقانه برای "آرامِ جان، سروِ روان

                                                     
باید چیزی بگویم،

چیزی شبیه آنچه همه ی مردها
- به وقتِ سرخوشی -
به همسران شان می گویند؛
" دوست ات ..."
نه، این فریبی بزرگ است.
دوست ات اگر نمی داشتم
از درّه فرو می افتادم.

باید چیز تازه تری بگویم،
ولی
یک دیوانه چه می تواند بگوید
وقتی که  کلمه نمی شناسد؟
عوض اش اما؛
مثل روباهی به باغ همسایه می خزد
و برایت توت های تازه می دزد.